امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

شروع یک تپش

فواید بچه ی شیرخشکی

فقط از یه لحاظ شیر خشک خوبه که میتونی به دیگران بسپاری به نی نیت شیر بدن                                                             ...
22 ارديبهشت 1393

دردسرهای بچه ی شیر خشکی

همونجوری که برا علی جونم داشتم میگفتم تو شیر مامانیو نخوردی شیرخشکی شدی دردسر شیر خشک هم زیاده گرچه در هر صورت چون مامان سر کار میره آخرش مجبور بودیم شیر خشک بهت بدیم .علاوه بر هزینه ی زیاد شیرخشک جیره بندی شد وگیر نمیومد ولی با تلاشهای بی وقفه ی بابایی تونستیم مقداری برا یه مدتت تهیه کنیم باید از بابایی تشکر کنی وگرنه گشنه میموندی. ...
22 ارديبهشت 1393

موضوعهای مورد علاقه ی علی

علی جونم علاقه ی بسیار زیادی به حیوانات مخصوصا سگ - گوسفند   گاو   الاغ داره .   منم هر وقت میرفتیم روستا تو حیاط بودیم به هیچ وجه حاضر نبودی بیای تو از بس به این گاو و گوسفندا نگاه   میکردی سرم گیج میرفت تموم داستاناییم که برات تعریف میکردم باید دراین خصوص میبود ...
21 ارديبهشت 1393

حادثه

یه روز منو بابایی تو خونه حوصلمون سر رفته بود تصمیم گرفتیم بریم خونه عمو مظفر خلاصه راه افتادیم ولی ای کاش نمیرفتیم اونجا تو با امیر محمد بازی میکردی یهو با کله رفتی تو شیشه زیر تلویزیونی شیشه شکست رو سرت خدا بهت رحم کرد که کور نشدی ......... ...
21 ارديبهشت 1393

بیقراری

علی کوچولوی مامان بچه ی بیقراری بود ی من که تنهایی از پست برنمیومدم مامان بزرگ و عمه سمیه خیلی کمکم کردن اگه اونا نبودن ...........   سه تایی نوبتی میچرخوندیمت ولی گریه های تو تمومی نداشت یه خواب راحت برام آرزو شده بود .الکی بهشت زیر پای مادران نیست دیگه ! الان بهشت زیر پای منو عمه و مامان لیلاست دیگه ...
18 ارديبهشت 1393

تولد

ساعت 10 شب بود دکتر گفت حال نی نیت خوب نیست آب دورش داره خشک میشه از طرف دیگه هنوز  34   هفته بودم با یه عالمه استرس آماده رفتن به اتاق عمل شدم ولی خیلی حالم بد بود چون خیلی تنها بودم بابایی سرکار بود بابا حبیب ومامان صغری خبر نداشتن احساس بدی داشتم داشتم دق میکردم چقدر بده مامانی خواهر نداره بالاخره با گریه وزاری راهی اتاق عمل شدم همش به دکتره میگفتم تورو خدا بهم راست بگین بچم سالمه یا نه دکتر پرسید با شوهرت فامیلی ؟گفتم نه ازشدت استرس حالم بدشد وبالا آوردم همشون اطرافم بودن وکمکم میکردن حالم بهتر شه باالاخره خوابم برد وقتی بیدار شدم علی کوچولورو کنارم دیدم ولی حالم اصلا خوب نبود دکتر اومد رو سرم گفت پاش مشکل داره انگار دنیا رو س...
16 ارديبهشت 1393

مشکلات اولیه مادر شدن

از بیمارستان که برگشتیم رفتیم خونه ی بابا حبیب 40روز اونجا بودیم بخاطر مشکل پات خیلی نگران بودیم شیرم نمیخوردی هر چی تلاش کردم بیفایده بود هر کس میومد پیشمون یه چیز میگفت مامان صغری هم همش منو دعوا میکرد میگفت باید شیر بخوره کم کاری از شماست ولی چه فایده تو که عین خیالت نبود اصلا محل به مامانی نمیزاشتی خلاصه چی بگم برات باتموم تلاشهای شبانه روز وبی وقفه ی 2ماهه آقا علی ما شیر خشکی شد. برا پات رفتیم پیش ارتوپد دکتر لبخندی زد وگفت کدوم بیسوادی گفته پاش مشکل داره بانرمش پاش به حالت اول برمیگرده توشکم مادر بهش فشار اومده ما خوشحال برگشتیم خونه ولی امان از کنایه هایی که شنیدیم به مامانی میگفتن چرا بچتو قایم میکنی مگه چه مشکلی داره !آه ای خدای مهر...
16 ارديبهشت 1393