فواید بچه ی شیرخشکی
فقط از یه لحاظ شیر خشک خوبه که میتونی به دیگران بسپاری به نی نیت شیر بدن ...
نویسنده :
مامانی
10:07
دردسرهای بچه ی شیر خشکی
همونجوری که برا علی جونم داشتم میگفتم تو شیر مامانیو نخوردی شیرخشکی شدی دردسر شیر خشک هم زیاده گرچه در هر صورت چون مامان سر کار میره آخرش مجبور بودیم شیر خشک بهت بدیم .علاوه بر هزینه ی زیاد شیرخشک جیره بندی شد وگیر نمیومد ولی با تلاشهای بی وقفه ی بابایی تونستیم مقداری برا یه مدتت تهیه کنیم باید از بابایی تشکر کنی وگرنه گشنه میموندی. ...
نویسنده :
مامانی
10:01
موضوعهای مورد علاقه ی علی
علی جونم علاقه ی بسیار زیادی به حیوانات مخصوصا سگ - گوسفند گاو الاغ داره . منم هر وقت میرفتیم روستا تو حیاط بودیم به هیچ وجه حاضر نبودی بیای تو از بس به این گاو و گوسفندا نگاه میکردی سرم گیج میرفت تموم داستاناییم که برات تعریف میکردم باید دراین خصوص میبود ...
نویسنده :
مامانی
11:22
حادثه
یه روز منو بابایی تو خونه حوصلمون سر رفته بود تصمیم گرفتیم بریم خونه عمو مظفر خلاصه راه افتادیم ولی ای کاش نمیرفتیم اونجا تو با امیر محمد بازی میکردی یهو با کله رفتی تو شیشه زیر تلویزیونی شیشه شکست رو سرت خدا بهت رحم کرد که کور نشدی ......... ...
نویسنده :
مامانی
10:37
بیقراری
علی کوچولوی مامان بچه ی بیقراری بود ی من که تنهایی از پست برنمیومدم مامان بزرگ و عمه سمیه خیلی کمکم کردن اگه اونا نبودن ........... سه تایی نوبتی میچرخوندیمت ولی گریه های تو تمومی نداشت یه خواب راحت برام آرزو شده بود .الکی بهشت زیر پای مادران نیست دیگه ! الان بهشت زیر پای منو عمه و مامان لیلاست دیگه ...
نویسنده :
مامانی
9:07
تولد
ساعت 10 شب بود دکتر گفت حال نی نیت خوب نیست آب دورش داره خشک میشه از طرف دیگه هنوز 34 هفته بودم با یه عالمه استرس آماده رفتن به اتاق عمل شدم ولی خیلی حالم بد بود چون خیلی تنها بودم بابایی سرکار بود بابا حبیب ومامان صغری خبر نداشتن احساس بدی داشتم داشتم دق میکردم چقدر بده مامانی خواهر نداره بالاخره با گریه وزاری راهی اتاق عمل شدم همش به دکتره میگفتم تورو خدا بهم راست بگین بچم سالمه یا نه دکتر پرسید با شوهرت فامیلی ؟گفتم نه ازشدت استرس حالم بدشد وبالا آوردم همشون اطرافم بودن وکمکم میکردن حالم بهتر شه باالاخره خوابم برد وقتی بیدار شدم علی کوچولورو کنارم دیدم ولی حالم اصلا خوب نبود دکتر اومد رو سرم گفت پاش مشکل داره انگار دنیا رو س...
نویسنده :
مامانی
10:43
مشکلات اولیه مادر شدن
از بیمارستان که برگشتیم رفتیم خونه ی بابا حبیب 40روز اونجا بودیم بخاطر مشکل پات خیلی نگران بودیم شیرم نمیخوردی هر چی تلاش کردم بیفایده بود هر کس میومد پیشمون یه چیز میگفت مامان صغری هم همش منو دعوا میکرد میگفت باید شیر بخوره کم کاری از شماست ولی چه فایده تو که عین خیالت نبود اصلا محل به مامانی نمیزاشتی خلاصه چی بگم برات باتموم تلاشهای شبانه روز وبی وقفه ی 2ماهه آقا علی ما شیر خشکی شد. برا پات رفتیم پیش ارتوپد دکتر لبخندی زد وگفت کدوم بیسوادی گفته پاش مشکل داره بانرمش پاش به حالت اول برمیگرده توشکم مادر بهش فشار اومده ما خوشحال برگشتیم خونه ولی امان از کنایه هایی که شنیدیم به مامانی میگفتن چرا بچتو قایم میکنی مگه چه مشکلی داره !آه ای خدای مهر...
نویسنده :
مامانی
10:34